محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

هدیه آسمونی

محمدمهدی و مهدی یار هدایای آسمونی ما

خوش صحبتی های گل پسری 3

محمد مهدی پیشرفت کرده و دیگه بوکا بوکا نمی گه و میگه پرچم ، مثلاً پرچم ایران یا بعضی وقتها پرچم الله، پرچم یا حسین و پرچم خضرت عباس (به جای حضرت عباس) البته پرچم یا اباصل همچنان به قوت خود باقیه لالایی که شبها براش می خونم تقریبا حفظ شده و قسمتهای اولش رو من می گم و قسمتهای انتهایی رو اون تکرارا می کنه(کتاب لالایی های نی نی کوچولو) لالا گل عناب         شده مهتاب چراغ خواب       ماهی خوابیده توی آب          نیلوفر هم توی مرداب نی نی کوچولوی ماهم          داره میخوابه تو خونه   &nbs...
11 بهمن 1393

اولین عکس دفترچه بیمه پسرمون

بعد از اتمام دو سالگی عکس دار شدن دفتر چه بیمه الزامی است، امروز که بابا عباس برای تمدید دفتر چه بیمه شما به شعبه مراجعه کردند، ازشون عکس خواسته بودند و ایشون هم جز عکس اولین محرم شما، عکسی از صورتت نداشتند، برای همین اولین عکس دفتر چه بیمه شما به این شکل دراومد و قرار شده برای تمدید ماه بعد یک عکس پرسنلی جایگزین این عکس موقت بشود. ...
6 بهمن 1393

تولد دو سالگی گل پسرم

تولدت مبارک مامانی همیشه شاد باشی و تنت سلامت باشه انشاءالله روز جمعه سوم بهمن ماه (یک روز قبل از روز تولد) یه جشن تولد مختصری برای عزیز دلمون گرفتیم. ازش میپرسیم چند سالته میگه" دوسادولا" و دستش رو برای نشون دادن عدد دو بالا میاره. هدایای تولد: من و بابا عباس براش سرسره خریدیم ( محمد مهدی میگه باباعباسش سرسر خریده خیلی ننون باباعباس) بابا حبیب: لگو -   باباجون و مامان فاطمه : کاپشن شلوار + 50.000 تومان -  عمه معصوم: 30.000 تومان -  خاله آمنه: ژاکت -  خانم صادقی (دوست مامان فاطمه) : 50.000 تومان مامان فهیمه  و بابا محمود : پالتو -  دایی رضا : استخربادی -  د...
5 بهمن 1393

از شیر گرفتن محمد مهدی جان

حدوداًً دو ماه قبل از تولد 2 سالگی گل پسرم به این موضوع فکر میکردم و با هر کدوم از دوستان یا اقوام که تجربه جدیدی در این زمینه داشتند مشورت می کردم و راهکارهاشون رو میشنیدم . بالاخره تصمیم به اجرایی کردن آن گرفتم. طبق راهنمایی کتاب ریحانه بهشتی و مطالعه یکسری تجربیاتی که از اینترنت دریافت کرده بودم، صبح روز چهارشنبه 19 آذر 93 (یعنی تقریباً یک ماه و نیم قبل از تولد) ساعت 5صبح محمد مهدی درحالی که کاملاً خواب آلوده بود آخرین شیر رو خورد. خودم کلی غصه خوردم و گریه می کردم . بالاخره مثل هر روز پسری رو تحویل مامانی دادم و با بابا عباسش رفتیم سرکار. در نزدیکی محل کار یک عدد انار شیرین خریدیم و شب قبلش هم چسب زخم و داروی صبر زرد تهیه کرده بودی...
4 بهمن 1393
1